ای راز شبهای من، ای نور بیغروب
دل خستهام، در طلب توست، ای مهربان محبوب
گناهانم چون باران سنگین بر دوشم است
اما امیدم به رحمتت، چون خورشید تابان بر گوشم است
هر نفس، فریاد خاموشیست به درگاهت
هر نگاه، تمنای وصل بیانتهاست به ذاتت
ای که هر ستاره، نغمهی نام تو میخواند
ای که هر نسیم، عطر حضور تو میآورد
به من نگاه کن، که دلم در راهت مانده
و هر اشکم، قطرهای از دریای عشق توست، ای یکتا
ای که مهربانی تو دریای بیپایان است
ای که در سکوت دل، نامت زمزمهی جان است
به من نشان ده راهی که به تو ختم میشود
که هر قدمم، پلیست به سوی نور و صفای تو
دل من در طلبت پر میکشد، بیقرار
و هر نگاه، مشعل روشن عشق بیانتهاست، ای یار
ای که در شبهای تار، فانوس امیدی
ای که هر گل، یاد تو در دل میپروردی
ای که صدای پرندهها، سرود شوق وصل است
و هر موج دریا، انعکاس رحمت توست، ای دوست
بیا و شستشوی ده دلم را با باران نگاهت
که جز تو هیچ آینهای، راز تنهاییام نگشود
ای که هر دم، دل عاشق را به خود میخوانی
و هر شب، سکوتش را با نور حضورت میتابانی
به من فرصت ده تا در خلوتت بنشینم
و در تضرع، تنها با نامت همنفس شوم
غزل شیروانی
۱۹ شهریور ۱۴۰۴
شهرکرد